ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

جشن فارغ التحصیلی

دیروز جشن فارغ التحصیلی ارنواز و بچه های پنج و شش ساله در محل مهدکودک Carabelli برگزار شد. در ابتدای این مراسم مدیریت محترم  مهد کودک سخنان کوتاهی را برای حضار ایراد نمودند. پس از این سخنان پسران فارغ التحصیل در حالیکه پیراهن های سپید و شلوار آبی بر تن داشتند در دو ردیف منظم و از دو سوی صحنه، رقص کنان همراه با آهنگ Happy جناب فارل ویلیامز (همینی که تو ایران به خاطرش چند نفر را ذستگیر کردند)‌ به میانه صحنه آمدند و در کنار صندلی هایی که در انتهای صحنه قرار گرفته بود، مستقر شدند. در پی آن دختر خانم ها نیز از دو سوی دیگر صحنه نعوذ بالله به حالت پیشین در صحنه ظاهر و در مقابل صحنه استقرار یافتند. با پایان یافتن آهنگ مجموعه دختران و پسران...
31 ارديبهشت 1393

Molto Gentile

- بابایی خسته شدی؟ - یه خورده - می خوای اسکوترت را یه خورده من بیارم؟ - آره اسکوترش را که می گیرم ، به سبک افراد بسیار محترم میگه: Molto Gentile  (تقریبا یعنی اینکه خیلی بزرگوارید)
28 ارديبهشت 1393

قیر

بابا: فرحناز می دونی قیر به ایتالیایی چی میشه؟ مامان: نه! ارنواز: من می دونم بابا: واقعا؟ چی میشه؟ ارنواز: Ritardi (دیر) بابا: آفرین دخترم   حالا بچه قیر را با دیر اشتباه گرفته، به هر حال زبانش که از ما بهتره
28 ارديبهشت 1393

Musculi

ای آقای ایمن لطفا از زندگی ما دستت را بکش بیرون. این چه معنی داره همه اش Musculi هات  عضله هات) را به دختر ما نشان می دهی؟ البته ما اولش خوشحال بودیم چون ارنواز دایم شیر (با قلقلی یا کورن فلیکس) می خورد تا Musculi (عضله) پیدا کنه. ولی حالا کار به جایی رسیده که حتی از پاستا و کتلت و پیتزا هم می گذره تا شیر و قلقلی بخوره و بتونه Musculi هاش را به رخت بکشه
27 ارديبهشت 1393

انجمن اولیا و مربیان

نه اینکه فکر کنید فقط تو انجمن اولیا و مربیان ایران هست که از پدر و مادرها پول می گیرند، اینجا هم پدر و مادرها میان انجمن که پول بدهند. مثلا چند وقت پیش یک برنامه گذاشتند و پدر ها و مادرهایی که می توانستند هر کدام چیزی آوردند و به خودشون فروختند و پولش را جمع کردند واسه مدرسه. یعنی مثلا یک کیک دو سه یورویی را هشت قسمت کردند و هر تکه اش را به بچه های خودشون  یکی دو یورو فروختند و سر جمع حدود ششصد یورو جمع شد واسه مدرسه. هفته پیش هم مادرها نفری ده یورو جمع کردند تا برای جشن پایان سال واسه مربی هاشون یک هدیه ای بخرند. دیروز هم تو کلاس ارنواز بین مربی ها و والدین جلسه بود. از صحبت ها و توضیحات که بگذریم موضوع اصلی جشن پایان سال بود. قرار...
23 ارديبهشت 1393

آقای همساده

امروز کیارا خانوم و خواهرش خانم فرانچسکا مهمان ارنواز خانوم بودند و سه تایی چنان آتشی سوزانده اند که کمتر از نیم ساعت بعد از رفتنشون همسایه طبقه پایین با توپ پر تشریف آوردند بالا (البته این اصلا قانونی نبود و ما می توانستیم ازش به پلیس شکایت کنیم) ولی از اونجاییکه ما هم آدمای خوبی هستیم کلی عذرخواهی کردیم، البته هیچکدوم از حرف ها و توجیهات ما آقا را آروم نکرد الا زمانی که فهمید ما ایرانی هستیم. اونموقع آرام شد و رفت.  چرا؟ به دلیل علاقه فرهنگی به ایران؟ - نه به دلیل حوشنام بودن ما ایرانی ها؟ - نه - به دلیل علاقه به انقلاب اسلامی؟ - نه به دلیل خوشمزه بودن غذاهای ایرانی؟ - نه پس به چه دلیل؟ - هیچی ... خدا ...
23 ارديبهشت 1393

هدیه روز مادر

برای هدیه روز مادر، بچه های کلاس یک نقاشی از مامانهاشون کشیدند و به همراه یک نامه که خودشون گفته بودند و مربی ها براشون نوشته بودند، را به مامان ها هدیه دادند. اکنون متن نامه ارنواز همراه با ترجمه و تفسیر: La mia mamma si chiama Farahnaz, e' brava, bella. اسم مامان من فرحنازه که زیبا و خوب هست. Lei gioca poco con me او با من کم بازی می کنه vorrei che giocare di più' من می خوام که باهام بیشتر بازی کنه non ha gli occhiali perché ci vede bene مامانم عینک نداره، برای اینکه خوب می بینه Lei mi da da mangiare او به من غذا می دهد. a volte mi imbocca come i bambini piccoli بعضی وقت ها مثل ...
23 ارديبهشت 1393

دوستان ارنواز

من باید اعتراف کنم که ایتالیایی ها فارغ از سنشون قدرت خارق العاده ای در ارتباط برقرار کردن با بچه ها و احترام گذاشتن به اونا دارند. دیروز توی پارک ارنواز تصمیم داشت تا با یه سگ بازی کنه. چیزی هم که دلش می خواست این بود که بند یک سگ را بگیره و باهاش قدم بزنه، خب همین جا مشکل ها شروع میشه. بعضی از سگ ها خیلی بزرگن، اکثرشون اصلا حاضر نیستند با یک غریبه راه بروند، بعضی از صاجباشون کار دارند و باید زود بروند و... سرانجام یک آقایی با سگش از در پارک اومدند به داخل، تیپ آقاهه که حدود پنجاه را داشت، دقیقا مدل این همبرگر خورهای آمریکایی بود. سر کچل، هیکل و شکم گنده، یه شلوارک به پا و...  ارنواز سریع خودش را به آقاهه رسوند و بند سگه را گرفت....
20 ارديبهشت 1393

آقاهه

داریم از خیابان رد می شویم که می بینم دستش را از هم باز کرده و داره یه وری راه میره. میگه: میدونی مثل کی راه میرم؟ - نه، مثل کی؟ - مثل این آقاهه که تو چراغه (چراغ عابر پیاده)  - آهان - بابا، چرا اون آقاهه همیشه اونجاست؟
18 ارديبهشت 1393